کد خبر : 1272144 | 11 مهر 1394 ساعت 13:40 | 121K بازدید | 12 دیدگاه

در فقدان هادی نوروزی

گزارش یک مرگ از پیش اعلام نشده

یک یادداشت خواندنی درباره کاپیتان درگذشته پرسپولیس.

گزارش یک مرگ از پیش اعلام نشده
یکی از روزهای زمستان سال 1387. زمین تمرین پرسپولیس در اکباتان. زمین پُر است از بازیکنان بزرگ. علی کریمی دارد نرم می‌دود کنار زمین، پتروویچ با توپ حرکت می‌کند و نیکبخت و کریم باقری با سر به هم پاس می‌دهند. قرار این است که توپ نیفتد روی زمین. مربی پرسپولیس می‌گوید: «بله، ما خودمان هم می‌دانیم مشکل اصلی تیم کجاست. این بازیکن‌های اسم-دار، آن جلو دفاع نمی‌کنند و برای همین حریف به راحتی خودش را می‌رساند پشت خط میانی ما.» یک هافبک جوان کنار زمین هست که با سرِ پایین دارد می‌دود. همین، یک فعل ساده: می‌دود، می‌دود، می‌دود. هادی نوروزی است. یک جوان 23 ساله بابلی که در تیم داماش ایرانیان در لیگ دسته اول 10 تا گل زده تا دوباره پرسپولیسی‌ها با او تماس بگیرند: «برگرد به خانه‌ات، به پرسپولیس.» همشهریان‌اش می‌گویند در نوجوانی در هر بازی، یک تنه همه را حریف بوده، اما همین همشهریان ستایشگرِ نوروزی، یک لقب ویژه به او داده بودند؛ کلمه‌یی که در فرهنگ مازندرانی‌ها، به مفهوم «موذی» است. هادی نوروزی بسیار مستعد بوده و بسیار ساکت. همین بوده که دور و بری‌های نوروزی که شاهد پیشرفت سریع او بودند، می‌گفتند او یک آدم موذی است. اینجا اما پرسپولیس است. اینجا زمین‌های خاکی بابل و قائمشهر نیست. هادی نوروزی اینجا یک جوان ناشناخته است که کنار دوست‌اش حمیدرضا علی‌عسگر، شانه به شانه‌ی هم می‌دوند. و البته هر دو شانس فیکس شدن در حضور بزرگان را دارند. «خب برای به تعادل رساندن تیم در دفاع و حمله در خط میانی، این پسر می‌تواند بیاید توی ترکیب... که شوک نخوره تیم توی دفاع.» مربی پرسپولیس می‌گوید: «آره، اصلا ضرورت دارد که بیاید توی ترکیب، اما نگرانی دارد آدم توی این‌جور تیم ها.» چه جور نگرانی‌ای؟ «این بازیکن را من خودم اوردم پرسپولیس. بازیهاش را توی لیگ یک دیدم و فهمیدم که می‌تواند به پرسپولیس کمک کند، اما حالا اگر بیارم‌اش توی ترکیب اصلی، یک سری آدم می‌گویند یا می‌نویسند که دارم منافع برای خودم ایجاد می‌کنم.»

هت‌تریک در قائمشهر

باقری و نیکبخت هنوز توپ را با سر به هم پاس می‌دهند و تماشاگران از تکنیک این دو ستاره به وجد آمده‌اند. نورزوی و علی‌عسگر اما با سرِ پایین همچنان دورِ زمین می‌دوند. شاید نوروزی در این لحظات برای تقویت اراده‌اش، یاد آن روزِ تابستانی 1379 در قائمشهر افتاده؛ روزی که از خانه‌شان در روستای کپورچال، همراه چند تا از بچه‌محل‌هاش می‌روند به زمین پرسپولیس قائمشهر. بچه‌های کپورچال 4 گل از پرسپولیس قائمشهر می‌خورند اما سه گل هم می‌زنند. هر سه گل را هادی نوروزی می‌زند. مهردادی اولادی که قرار است سه سال دیگر در لیگ برتر برای پرسپولیس تهران گل بزند و برود توی آغوش علی پروین، در این بازی پیراهن پرسپولیس قائمشهر را به تن داشته و دو گل به تیم هادی نوروزی زده است. فقط اولادی نیست که تحت تاثیر بازی نوروزی قرار گرفته. رامشگر مربی پرسپولیس قائمشهر هم نام نوروزی را به خاطر می‌سپارد و پس از بازی به او می‌گوید: «باید خودت را برای کارهای بزرگ‌تر آماده کنی. بیا به تیمِ ما.» فوتبال از همین روز برای پسرِ کشتی‌گیرِ کپورچالی جدی می‌شود؛ از روزی که تصمیم می‌گیرد به پرسپولیس قائمشهر برود.

کاپیتان می‌شود

پاییز 1394 فرا رسیده است. 7 سال از آن روزها، روزهایی که نوروزی کنار نیکبخت و کریمی و کریم باقری تمرین می‌کرده، گذشته است. هادی نوروزی دیگر یک جوانِ دونده‌ میان مهره‌های بزرگ نیست؛ خودش کاپیتان پرسپولیس است؛ کاپیتان مثل قلب تیم است. نوروزی کاپیتانی است که اهل مصاحبه و خودنمایی نیست. بازی‌اش را می‌کند و گاهی هم خوب بازی نمی‌کند. انتقاد اصلی که به‌ش می‌شود، این است که چرا وقتی نیمه دوم شروع می‌شود، این‌قدر افت می‌کنی؟ چرا زیاد نمی‌دوی؟ چرا می‌گذاری بازیکنان حریف بیایند پشت خط میانی پرسپولیس؟ چرا زیاد نمی‌دوی هادی؟ هادی نوروزی زیاد نمی‌دود، اما یک دلیل‌اش شاید این است که حالا خودش یکی از مهره‌های تکنیکی تیم است که سرویس-گیرنده شده است. نوروزی بازوبند کاپیتانی پرسپولیس را به بازو می‌بندد، کرنرها را می‌زند، پشت ضربات کاشته می‌ایستد و گاهی از پشت محوطه جریمه شوت‌هایی می‌زند که گلر باید تمام تلاش‌اش را بکند تا توپ نرود توی دروازه. هادی نوروزی حالا خودش بازیکنی است که وسط زمین تمرین وقتی راه می‌رود و با توپ کار می‌کند، چند تا جوان در حال سخت دویدن، نگاه‌اش می‌کنند. و در ذهن‌شان: «باید آنقدر خوب بدویم که بتوانیم به جایگاه هادی نوروزی برسیم. یعنی میشه ما هم یه روز به بازوبند کاپیتانی پرسپولیس برسیم؟» نوروزی از آن هافبک-مهاجم‌ها نیست که با لمس توپ به یاد ماندنی‌اش در تاریخ بماند. او خداداد عزیزی یا مهدوی‌کیا نیست، اما بازیکنان جوانی که به تمرین پرسپولیس می‌آیند، می‌توانند از نظر رفتاری، نوروزی را به خاطر بسپارند؛ کاپیتانی که در چند سال حضور در پرسپولیس، هیچ مشکل حاشیه‌یی برای تیم‌اش ایجاد نکرده است.

وداع با مهمترین چیز بی‌اهمیت زندگی

چهارشنبه است. 8 مهر ماه 1394. نوروزی به زمین تمرین‌ می‌رود، اما در کشاله‌ی پای خود احساس درد دارد. می‌نشیند کنار محمود خوردبین سرپرست تیم و چند دقیقه با او صحبت می‌کند. به خانه می‌رود. چند نفر مهمان‌اش هستند. با هم گپ می‌زنند. دقایقی از بازی مالمو-رئال را تماشا می‌کنند. هادی درباره پرسپولیس و دردِ پایش حرف می‌زند. شاید همسر هادی راضی نباشد که «باز هم فوتبال؟ شب توی خونه هم فوتبال؟» اما فوتبال مگر مهم‌ترین چیزِ بی‌اهمیتِ زندگی نیست؟ کاپیتان پرسپولیس نمی‌تواند و نباید از این مهم‌ترین چیز بی‌اهمیت زندگی فاصله بگیرد، حتا در خانه. هادی درباره‌ی فوتبال با مهمانان‌اش حرف می‌زند و بعد با پدرش در کپورچال تماس می‌گیرد: «بابا دل‌ام برایتان تنگ شده. به زودی همدیگر را می‌بینیم.» کاپیتان پرسپولیس باید بخوابد. نباید بدن‌اش از فرم خارج شود. نباید اتفاقی که پس از تعطیلات ماه گذشته برای پرسپولیس افتاد، دوباره رخ بدهد. نوروزی نمی‌خواهد مثل بازی جلوی سایپا، صدای تماشاگران سکوی تیفوسی‌ها را بشنود که دارند داد می‌زنند «هادی جونِ هر کی دوست داری بدو. تو کاپیتان تیم هستی مردِ حسابی. وا نده.» چشم‌های نوروزی سنگین شده است. در ذهنِ هادی نوروزی: «اره، نباید وا بدم. من کاپیتان پرسپولیس‌ام.» و حالا میان کلمات فاصله می‌افتد و تصاویری که می‌ایند و می‌روند و به آدم می‌فهمانند که دارد به خواب می‌رود: «وا....نمی‌دم....آماده‌ام بچه‌ها...می‌بریم‌شون...پاس...بده‌مهدی....توپ....توپ‌رو‌بده...من...می‌زنم...کاشته رو....توپ...من...عاشق...کاشته زدن‌ام....می‌زنم...من.» ناگهان قلبِ هادی نوروزی می‌ایستد. و حالا همه‌ی فعل‌ها، فعل گذشته می‌شوند: می‌دویدم، کاشته می‌زدم، نمی‌خواستم وا بدهم، 3 گل به پرسپولیس قائمشهر زدم، می‌دویدم، گل می‌زدم، تکنیکی بودم، در بابل یک تنه حریفِ چند نفر بودم، می‌دویدم، می‌خواستم بروم کپورچال، کاشته می‌زدم، 30 ساله بودم و کاپیتان پرسپولیس، قلبِ پرسپولیس؛ هادی نوروزی بودم.

فرزاد حبیب اللهی
منبع :روزنامه هفت صبح

دیدگاه‌ها