کد خبر : 1765573 | 12 تیر 1400 ساعت 12:31 | 133.5K بازدید | 12 دیدگاه

مثل  اریکسن  و دانمارک و ملبورن

حمیدرضا صدر؛ تو در بیست و یک بازخواهی گشت

یادداشتی از احمد بطحایی، علاقمند جدی فوتبال درباره مردی که جای خالی‌اش این روزها بیشتر به چشم می‌آید؛ حمید رضا صدر عزیز.

حمیدرضا صدر؛ تو در بیست و یک بازخواهی گشت 

این نوشته زیبا را در ورزش سه بخوانید:
دم دمای خردادیم و هرم گرمای تابستان دارد زبانه می‌کشد که زنگ یورو نواخته می‌شود. روز اول هم جز اسم ایتالیا و گرت بیل چیز دندان‌گیری ندارد. ایتالیا گل‌ها را عین سس سیرِ پاستا، می.ریزد روی پر و پاچه ترکیه. گرت بیل هم فیل‌ش هوای سکوهای سانتیاگو برنابئو و زمین گلف باشگاه لامرجیا را کرده که یکی به در و یکی به نعل تمام می‌شود. اما انگار به سه که می‌رسد بازی شروع می‌شود.


 همان بازی دومینووار زندگی. تا قبل دقیقه چهل ولی بی هوش و حالیِ بازی ولز و سوییس است که پاشیده به در و دیوار پارکن استادیوم. غیر اسم اریکسن که ببینی وسط زمین چرخی زده و تک و تایی با توپ بدهد. چهل و دو ولی هنوز ثانیه‌هایش را پر نکرده که گوشه زمین همین آقای اریکسن می‌خورد زمین. همه خیره‌ایم به مونیتورهای رنگی. گوش به گزارشگر رادیو. که بگوید خواسته یک ایستگاهی بگیرد و خودش سیخ بفرستد روی سر یکی از بلوندهای دانمارکی. تکان نمی‌خورد اما. 


آنتونی تیلور انگلیسی انگار که الهامی بهش شده باشد سوت می‌زند و با حرارتی که از برق سر بی مویش پیداست تیم پزشکی را صدا می‌زند. دو پزشک دانمارکی گو که رگ و ریشه‌ای دیر و دور با یوسین بولت داشته باشند می‌دوند تا بالای سر اریکسن. قرمزپوش‌های دانمارکی دست‌هاشان را به تسلیم و باخت روی سرشان برده‌اند. آبی‌های فنلاندی بدتر. و تماشاگران توی پارکن هم بدتر از ما.

 

1619066


 گنگ و خواب‌زده، چشم‌هامان خیره‌ست به دیواره‌ی انسانیِ دانمارکی‌ها برای تن بی‌حس و حرکت اریکسن. دوربین هم کنجکاو و بی‌پرواتر از ما، دنبال شاتی، قابی از اریکسن و ما با شرم و اضطراب زل شده‌ایم به موقعیت و صحنه‌ای از مرگ. از رفتن.  ولی پارکن هرچقدر هم در سابقه‌اش خوشی و خرمی برای اف سی کپنهاگن نداشته باشد، نمی‌تواند به نکبت و روسیاهی استادیوم ژرلاند لیون برسد و کریستین اریکسن، مارک ویوین فو نمی‌شود. روی همان چمن سبزی که جان داده، تمام کرده بود، چشم‌هاش را باز می‌کند.


 مثل وقتی که تمام ورق‌های توی دستت را تا ته بازی از کف دادی. دو لوی و چهار لویی مانده که به لعنت خدا هم نمی‌ارزد. قافیه و قصیده باخت را داری می‌خوانی که یک تک دل از زیر دو لو پیدایش می‌شود و بازگشتی به بازیِ زندگی می‌کنی که کام‌بک بارسا در نیوکمپ و لیوپول در بندر استانبول کنارش هزل و فکاهی‌ست. ولکام تو لایف.  


همه این مقدمه، همه این کلمات و واژه‌های پشتِ هم، برای یاداوری اتفاقی‌ست که نباید از یادمان برود. و آن چیزی نیست جز بازگشت. بازگشت از ته و خرتناق جهنم تا صدر بهشت، اسب زین شده‌ای بر مدار خوشبختی. بازگشتی در بازی زندگی. آن هم تیمی سرد و ساده، عین خود اسکاندیناوی. که بازیکنت در اولین بازی تا خود ملاقات ملک‌الموت برود. آن بازی و بعدش را ببازی. آژانس‌های مسافرتی زنگ بزنند که بلیت‌های بازگشت به خانه را برایت رزرو کنند و در همین اکنون و لحظه که سرودهای تلخ را برای استقبالت آماده کرده‌اند، همای سعادت از ناکجاآبادی بیایید و درست بنشیند روی شانه‌ات.

 

1619064


 از گروهت بروی بالا و بازی بعد هم چهارتا گلِ خاردار بنشانی به دروازه دوستان بیل. این‌ها را گفتیم که یادمان نرود می‌شود برگشت. در بدترین شرایط و ناامیدکننده‌ترین لحظات. ما یاد گرفته‌ایم می‌شود چشم توی چشم مرگ و شکست نگاه کرد و دستی را که دراز کرده پس زد. نه اینکه همیشه اینجور باشد. نه، گاهی هم جوری رویت چنبره می‌زند که جز تسلیم و رضا چاره نمی‌کند.


 اما ما آدم‌های همه و هیچیم، بیم و امید، ناز و تمنا، چلانده توی یک تناقض ابدی از مرگ و زندگی. می‌دانیم تهش چی و کجاست، ولی باز به همین چند ساعت بیشتر باهم‌بودن خوشیم و در ستایشش می‌نویسیم. 
در آرزوی بازگشت مردی که فوتبال را برایمان عین نقل یزدی و نبات مشهدی، شیرین و دلپذیر و زیبا توصیف کرد. مردی که فوتبال برایش دویدن بیست و دو بازیکن در پی یک توپ نبود، حیات بود و زندگی، داستانِ زندگی طبقه ای فرودست برای رسیدن به شادی و لختی لذت بیشتر. 


ما آدم های نوستالژی و «یادش بخیر» و «عجب روزهایی بود» هستیم. دوست داریم همیشه از بازگشت بگوییم، و چه خوش‌تر که بازگشت شما باشد آقای صدر. برگردید، شکوفاتر از ملبورن، شگفت‌تر از پارکن، درخشان، مثل خودتان.

دیدگاه‌ها