کد خبر : 2134399 | 30 خرداد 1404 ساعت 13:45 | 125K بازدید | 0 دیدگاه

علی تو امید خواهرتی، برگرد و منتظرم نذار؛

با پرچم پرسپولیس رقصید و برای پرچم ایران جان داد!

قصه‌ای تکان‌دهنده از شهادت بازیکن خیبر که آرزوی پوشیدن پیراهن پرسپولیس و هم‌بازی شدن با امید عالیشاه را داشت اما در ۲۲ سالگی پر کشید.

با پرچم پرسپولیس رقصید و برای پرچم ایران جان داد!

به گزارش “ورزش سه”، سفر در زمان، چشم‌ها را می‌بندیم، به کمتر از یک سال پیش می‌رویم، جایگاه شماره ۲۷ استادیوم آزادی، در حساس‌ترین مصاف فصل، تقابل پرسپولیس - تراکتور، همانجا که هولیگان‌های ارتش سرخ پیراهن‌ها را روی هوا می‌چرخانند و دود قرمز رنگ فضایی تماشایی را روی سکوها رقم زده است. جایگاه تیفوسی‌های پرسپولیس که فوتبال برایشان فراتر از فوتبال است! همان‌ها که دست‌هایشان روی دوش هم قرار می‌گیرد و شانه به شانه، پشت به زمین می‌خوانند: «آره ما تیفوسی‌ هستیم، پرسپولیس رو می‌پرستیم...» همان‌ها که به قول شاعر معروف نفس نفس در سینه‌شان عطر نفس‌های یکدیگر است! توده‌ای از آدم‌های متفاوت اما با یک عشق متحد به نام پرسپولیس. پیر هست، کودک هست، جوان هست، علی هم هست. علی! علی مرادی، همان جوان خوش قد و بالای ۲۲ ساله که چند شب پیش در حمله رژیم صهیونیستی به پادگان ۵۷ خرم‌آباد به شهادت رسید. علی پیراهن قرمز رنگ پرسپولیس را روی دستانش می‌چرخاند و رویای همیشگی‌اش را در همین لحظات مرور می‌کند. دو پاس گل تماشایی توسط بازیکن محبوبش ارسال می‌شود و علاقه او به امید عالیشاه را پررنگ‌تر می‌کند. با ضربه‌های سروش و گئورگی به قعر دروازه تراکتور، فریاد شادی سر می‌دهد و برای عاشقی با تیم محبوبش مصمم‌تر می‌شود. دوباره رویا پردازی می‌کند: «روزی این پیراهن بر تن من خواهد بود و رو به همین جایگاه، به سوی همین عاشقان، تعظیم خواهم کرد» پس دوباره می‌خواند، دوباره فریاد می‌زند: «ما می‌جنگیم، ما می‌جنگیم، پرچمت بالا بمونه، پرسپولیسم...»

2200755

این قصه علی است، متولد بهار سال ۸۱ در خرم‌آباد در دل دره‌های زاگرس، فرزند ارشد خانواده مرادی. عاشق فوتبال و از طرفداران تیفوسی پرسپولیس. علی مدتی در خیبر بازی کرد و برای دنبال کردن رؤیای همیشگی به تهران آمد. یاسمن، خواهر علی که فقط ۱۱ ماه از برادرش کوچکتر است روایت می‌کند: علی عاشق فوتبال بود، برای رسیدن به پیراهن پرسپولیس هر کاری کرد. به تهران رفت و بعد از بازی در خیبر احساس می‌کرد روزی پیراهن تیم محبوبش را به تن می‌کند اما نشد. یاسمن که هنوز شهادت برادر جوانش را انکار می‌کند، ادامه می‌دهد: همین نیم ساعت پیش برای چندصدمین بار به او پیام داد. مرگ؟ نه قطعا علی جواب پیامم را می‌دهد و دوباره به خانه برمی‌گردد.

از او می‌خواهم شب حادثه را از زبان خودش روایت کند، ادامه می‌دهد: علی در خانه بود، ساعت حدود ۵ یا ۶ بعدازظهر بود که گفت به پادگان می‌روم. پدرم گفت نرو اما اصرار کرد که تماس گرفته‌اند و باید بروم. شب به او پیام دادم اما جواب نداد، نگران بودم و دلشوره داشتم. ساعت حدود ۷ صبح بود که دوباره پیام دادم؛ «علی؟ نمیای خونه؟» جواب نگرفتم تا صدای فریادی از کوچه شنیدم. مادربزرگم مریض احوال بود و ابتدا فکر کردم او را از دست دادیم اما فقط چند لحظه بعد متوجه شدم که برادرم، رفیقم، همدمم، پر کشیده است. او برای من برادر نبود، همرازم بود، کسی که هر روز همه چیز را برایش مرور می‌کردم و او هم با دل و جان به حرف‌هایم گوش می‌سپرد. یاسمن همان کسی است که همه چیز را درمورد برادرش می‌داند پس می‌گوید: من چندان فوتبالی نیستم اما علی خیلی پرسپولیسی بود و آرزوی پوشیدن پیراهن این تیم را داشت. همیشه از علاقه زیادش به امید عالیشاه می‌گفت و فکر می‌کرد روزی با او هم‌تیمی خواهد شد.

پدر علی از آرزوهایش برای تماشای رخت دامادی به تن پسرش می‌گوید: «پسرم مظلوم و سر به زیر بود، من صدای بلند او را در این سال‌ها نشنیدم و آرزو داشتم عروسی‌اش را ببینم اما حالا حسرت یک بار دیگر دیدن صورت آرامش را دارم» علی قربانی یک حمله وحشیانه بود و با رفتن او فوتبال سیاه‌پوش شد. او برای وطن رفت، پرچم پرسپولیس روی دستان او می‌رقصید اما علی برای دفاع از یک پرچم مهمتر جان داد. او برای محکم قدم برداشتن یک ملت روی خاکی که مقدس است؛ پر کشید و حالا قصه علی مهم‌تر از قصه تمام ستاره‌های فوتبال، دهن به دهن روایت می‌شود.

این آخرین پیام یاسمن برای برادرش است که از من می‌خواهد این گزارش را با این جمله به پایان برسانم، پس بی حرف پیش و پس: «علی تو امید خواهرتی، چشم به راهتم که برگردی، منتظرم نذار»