کد خبر : 1732061 | 29 دی 1399 ساعت 10:55 | 18.8K بازدید | 0 دیدگاه

یک پک سیگار، ونگر را آرسنالی کرد

آرسن ونگر یکی از مهمترین مربیان فوتبال جهان در دهه گذشته محسوب می شود.

یک پک سیگار، ونگر را آرسنالی کرد

به گزارش "ورزش سه"، این سرمربی فرانسوی در دوران حضور در آرسنال، در این باشگاه لندنی یک هویت تازه به وجود آورد و آنها را تبدیل به مدعی همیشگی کسب جام قهرمانی انگلیس کرد.
ونگر که یک فرانسوی تیزهوش و نکته سنج هم هست، در کتابی که به تازگی ترجمه فارسی آن نیز منتشر شده، از خاطرات دوران فوتبالش با جزئیات به رشته تحریر درآورده که خواندن آن برای علاقه مندان به فوتبال جالب خواهد بود.


بخش کوتاهی از این کتاب، مربوط به عادت جالب ونگر درباره استعمال سیگار است. ببینیم خود او در این باره چه نوشته است:

* من خودم سیگار کشیدن را از زمان حضورم در کن شروع کردم، شب‌ها هنگام تماشای ویدیوهای فوتبالی سیگار می‌کشیدم. در موناکو همیشه سیگار می‌کشیدم – می‌توانید عکس‌های من را سیگار‌به‌دست روی نیمکت موناکو ببینید. جالب اینجاست که استخدام شدنم به‌عنوان مربی آرسنال، تا حدی به لطف یک سیگار بود! 


* چند روز قبل از اولین ملاقاتم با دیوید دین نایب رئیس آرسنال، در تعطیلات کریسمس به ترکیه سفر کرده بودم تا یک مسابقه از گالاتاسرای را تماشا کنم، چراکه قرار بود موناکو چندی بعد به مصاف گالاتاسرای برود. مسابقه روز 31 دسامبر و در شهر قونیه برگزار شد و من شب را در آنکارا گذراندم. به‌ جای بازگشت به نیس، تصمیم گرفتم به انگلیس بروم و یک بازی در تقویم فشردهه فوتبال جزیره در کریسمس را تماشا کنم. با مدیربرنامهه گلن هادل تماس گرفتم و از او خواستم یک مسابقه جذاب برایم پیدا کند. روز سال نوی میلادی به لندن پرواز کردم، و این‌گونه شد که نخستین بازی‌ام را در هایبری تماشا کردم: آرسنال – نورویچ. آرسنال پیروز شد ولی گل‌های آن بازی چیزی نبودند که بیش از همه‌چیز از آن بعدازظهر در هایبری به یاد بیاورم. در آن زمان، آرسنال یک باشگاه کاملاً سنتی بود. در‌واقع همسران و میهمانان در اتاقی کاملاً جدا از مدیران مستقر می‌شدند. آن زمان سیگار می‌کشیدم. بین دو نیمه با یکی از دوستان همسرِ دیوید دین صحبت می‌کردم و او فندکش را جلو آورد و سیگارم را روشن کرد.


*  به لطف آن سیگار و انگلیسی نسبتاً خوبم که در کمبریج یاد گرفته بودم، و البته مکالمه با آن خانم، همان شب به خانهه دیوید دین دعوت شدم. به من گفت: «دربارهه فوتبال حرف خواهیم زد.» از آن شب مفرح و دوستانه، پانتومیم و قاه‌قاه خنده‌هایمان را خوب به یاد می‌آورم. به ‌خاطرم می‌آید یکی از چیزهایی که از من خواستند ادای آن را دربیاورم «رؤیای شب نیمه تابستان»  بود – کار آسانی نبود – ولی به‌خوبی از پس آن برآمدم. دوستی، رفاقت و تفاهم بین دیوید و من از همان شام نخست آغاز شد و در نوبت‌های دیگری که همدیگر را ملاقات کردیم، ادامه داشت.

 

1563578

دیدگاه‌ها