به گزارش "ورزش سه"، میدانید ویژگی اصلی ولگوگراد چیست؟
اینکه فوتبال از بدو تولد در دیانای مردم این شهر کاشته میشود. درباره این حرف میشود ساعتها بحث کرد. و اگر بخواهی با مردم اینجا درباره فوتبال بحث کنی، باید حتی بیشتر وقت بگذاری. نکته مهمتر این است که فوتبال در ولگوگراد نه باعث بیتفاوتی میشود و نه موجب دلزدگی.
میدانید شاخص واقعی افکار عمومی در هر شهری کیست؟ تاکسیرانها. چند ساعت مانده به شروع مسابقه، در ترافیک گیر کردیم. راننده تعجب کرد: گفت تا حالا در چنین روزی چنین ترافیکی به این شدت اینجا ندیده. همین مورد درباره نیروهای پلیس هم درست است. ما برایش توضیح دادیم که بهخاطر بازی تیم ملی روسیه است. معلوم شد اصلاً خبر نداشته.
اما به جای عصبانیت، لبخند دوستانهای زد و گفت:«حیف شد خودم از قبل نمیدانستم، با کمال میل به بازی میرفتم، هرچند خیلی کم فوتبال تماشا میکنم.»
میتوانید چنین واکنشی را در مسکو، سنپترزبورگ یا هر منطقهی دیگری تصور کنید؟ من به سختی.
چطور روسیه ایران را شکست داد؟
«ماتوی، دوستت دارم!»
دو ساعت و نیم قبل از آغاز بازی، جلوی هتل تیم ملی ازدحام مردم شروع شده بود. جمعیت خیلی زیاد نبود. تیم ما که رئال مادرید نیست. تازه همین چند وقت پیش هم برای بازی با کوبا به ولگوگراد آمده بود. اما نکته جالب این بود که تیم ملی فقط بچههای کوچک را جذب نکرده بود، معمولاً آنها از والدینشان خواهش میکنند تا بتوانند ستارههایشان را از نزدیک ببینند. نه، در جمعیت، مردان میانسال تنها، زوجهای جوان و حتی چند خانم بازنشسته هم بودند. رهگذران ابتدا میپرسیدند چه خبر است، و بعد سریع تصمیم میگرفتند: اگر شانس دیدن بازیکنان هست، میشود نیمساعتی برنامهها را عقب انداخت. بایستی، صبر کرد، و فیلم گرفت.
چنین صحنهای را در پایتخت نمیتوانی تصور کنی؛ آنجا خیلیها بیتفاوت از کنارت رد میشوند.
وقتی بازیکنان تیم ملی از هتل بیرون آمدند، مردم واکنش خاصی نشان ندادند. هیجانشان پشت صفحه موبایلها پنهان شده بود. فقط امید به بچهها بود و همین هم جواب داد. اولین فریادها از میان جمعیت بلند شد. محبوبترین بازیکنان بین هواداران کوچکتر: سافونوف، باتراکوف و کیسلیاک بودند. بچهها دست دراز میکردند، عکس میخواستند و بازیکنان هم با مهربانی قبول میکردند.
یکی از بچهها که از همه پرشورتر بود، منتظر کیسلیاک مانده بود. وقتی او نزدیک شد، پسرک با صدای بلند و واضح فریاد زد:
«ماتوی، دوستت دارم!»
این جمله هم بین جمعیت و هم خود بازیکن لبخند و احساسات زیادی به دنبال داشت. بقیه مردم هم راحتتر شدند، چون تا قبل از آن کمی خجالت میکشیدند. بعدها چند بازیکن دیگر و حتی خود والری کارپین، سرمربی تیم، هم ابراز علاقههایی مشابه شنیدند. او هم در میان کودکان چهره محبوبی است.
طولانیترین صف زندگی ژیرکوف
من هیچجا به اندازهی ولگوگراد اینهمه پرچم روسیه ندیدهام. بله، استفاده از نمادهای ملی این روزها مد شده، وگرنه در شبکههای اجتماعی اینهمه تصویر از مردم با کُکوشنیک (سردست سنتی روسی) نمیدیدیم.
اما در بازیهای تیم ملی همیشه چنین فضایی نبوده. علاوه بر آن، من هرگز چنین نظم و ترتیب و آمادگیای ندیده بودم. در بسیاری از شهرها، مردم دقیقهی آخر به استادیوم میرسند. اما ولگوگراد متفاوت بود: یک ساعت مانده به شروع بازی، میدان جلوی استادیوم پر شده بود.
برخی برای کنسرت گروه «براوو» آمده بودند که تلاش زیادی برای گرم کردن فضا کردند و برخی دیگر برای دیدن یوری ژیرکوف.
افسانهی تیم ملی روسیه امضا میداد و احتمالاً این طولانیترین صفی بود که در زندگیاش دیده بود.
کمی آنطرفتر فوتبال خیابانی بازی میکردند. داخل استادیوم هم لباس و کالاهای رسمی تیم فروخته میشد، حتی تبلیغ بیمه خودرو هم بود! اما هنوز آنچه شگفتزدهام میکرد، حضور پرشمار کودکان و نوجوانانی بود که با لباس و پرچم روسیه آمده بودند.
و بعد بعضیها میگویند فوتبال برای مردم ما جذاب نیست؟ یا نسل جدید فقط دنبال لیگهای رسانهای یا لیگ برتر انگلیس است؟
بیایید به ولگوگراد سر بزنید و با چشمان خودتان ببینید: اینجا فضایی از عشق بیپایان، واقعی و صادقانه به چیزیست که از دل همین کشور میآید.
حاضرید یک ساعت در صف بایستید تا با ژیرکوف عکس و امضا بگیرید؟ بعید میدانم خیلیها جواب «بله» بدهند، بهخصوص اگر حتی بازیهای دوران اوجش را درست به خاطر نیاورند. اما همان صف طولانی، بازتاب همان احساس جمعیای است که پیشتر جلوی هتل دیده بودم.
به چند نوجوان نزدیک شدم که مشخص بود دوران طلایی ژیرکوف را ندیدهاند. پرسیدم:«برای چی اینقدر منتظر ماندهاید؟»
جوابشان ساده بود:«پدرمان از بچگی دربارهاش برایمان تعریف میکرد. وقتی ما را به کلاس فوتبال فرستاد، از او و دیگر اسطورههای روسی گفت.»
شاید واقعاً باید به ایدهای ساده فکر کرد: چرا ولگوگراد به پایگاه اصلی تیم ملی روسیه تبدیل نشود؟ چرا همیشه فقط به مسکو و پترزبورگ فکر میکنیم؟ هر وقت صحبت از فوتبال ملی میشود، همه فرض میکنند بازی در پایتختها برگزار میشود. البته منصف باشیم، در سالهای اخیر تیم ملی گاهی در شهرهای دیگر هم بازی کرده، اما چنین استقبال و واکنشی را هیچجا ندیدهام.
هیچجا هنگام اعلام ترکیب تیم، نام سافونوف را اینطور با شور فریاد نمیزنند. هیچجا مثل اینجا، تیم خودشان را اینقدر دوست ندارند.
در ولگوگراد فرودگاه فعالی وجود دارد، البته تیم ملی نتوانست بلافاصله بعد از بازی پرواز کند چون فرودگاه موقتاً بسته بود.
از نظر جغرافیایی، ولگوگراد نسبت به جنوب کشور سردتر است، اما گاهی از مسکو هم گرمتر است. حتی در ماه اکتبر زمینهای تنیس روباز در حال فعالیت هستند و مردم آنها را پر میکنند.
البته قصد ندارم شهرهای دیگر را نادیده بگیرم؛ در جاهایی مثل ورونژ و کراسنودار هم مردم عاشق فوتبالاند. اما در ولگوگراد این عشق واقعاً منحصربهفرد است.
این را حتی سرمربی تیم ملی هم تأیید کرد، کسی که بهنظر میرسید در توصیف احساسش از حمایت مردم این شهر، واقعاً کلمات کافی پیدا نمیکرد:«واژههای کافی برای تشکر از هواداران پیدا نکردم. حمایتشان فوقالعاده و دیوانهوار بود. برای بازیکنان و برای ما، حضور در چنین فضایی واقعاً لذتبخش است. کاش در همهی بازیها، نه فقط برای تیم ملی، بلکه برای همهی مسابقات، چنین حمایتی میدیدیم.
ولگوگراد شهری فوتبالی است و همیشه بوده. حتی در دوران شوروی، وقتی به اینجا میآمدیم، همین جو حاکم بود. ولگوگراد، ورونژ و کراسنودار شهرهایی هستند که در آنها مردم واقعاً فوتبال را دوست دارند.»
و نکتهی مهمتر این است که این عشق، نیازی به پاسخ متقابل ندارد. وگرنه سالهاست استادیوم بازیهای «روتور» (تیم شهر) پر نمیشد، تیمی که حتی تا لیگ دسته دوم سقوط کرده بود، اما همیشه حمایت عظیمی پشتش بود.
تیم ملی روسیه در این بازی هم واقعاً بهترین نمایش تاریخش را نداشت، اما بعد از سوت پایان، تشویقها و دست زدنهای ممتدی شنیده میشد؛ تشویقهایی که فقط چند ثانیه طول نکشید، بلکه چندین دقیقه ادامه یافت.