
به گزارش ورزش سه، هان ویلهوفت-کینگ زمانی پدیده جوان تاتنهام بود و گفته میشود به زودی به یکی از ستارههای بزرگ فوتبال و لیگ برتر تبدیل میشود. اما او تصمیم گرفت فوتبال را ببوسد و کنار بگذارد تا به زندگی آکادمیک رو بیاورد؛ آن هم نه هر آکادمیایی، برای تحصیل در دانشگاه آکسفورد.
هان به احساسی عمیق اشاره میکند که سالها همراهش بوده است. او میگوید همیشه در فوتبال احساس «کم انگیزه بودن» داشته؛ احساسی که با وجود عشقش به بازی، باعث میشد تصور کند توان انجام کارهای بیشتری دارد و ساعتهای زیادی از روزش در حال هدر رفتن است. به گفته او، این حس وابسته به شرایط فوتبال یا نارضایتی از حرفهاش نبود، بلکه ناشی از یک نیاز درونی بود؛ نیاز به چیزی متفاوت، چالشی جدید و فضای فکری بازتر. او تأکید میکند که آکسفورد برایش دقیقاً همین ویژگی را داشت: محیطی انگیزه دهنده، انسانی و الهامبخش.
هان قبل از پیوستن به جوانان تاتنهام بازیکن آکادمی سیتی بود. او وقتی به آن روزها فکر میکند ادعای جالبی دارد: ما مثل سگ دنبال توپ میدویدیم! او گفت:" نمیخواهم بگویم ناامید شدم، اما میفهمی که… خب، تمرین با تیم اصلی، عجیب بود که دیگر کسی برایش هیجانزده نمیشد. چون فقط برای پرسکردن بود. مثل سگ دنبال توپ میدویدیم؛ نیمساعت، گاهی یک ساعت. تجربهی چندان خوشایندی نبود، مخصوصاً وقتی باید دیبروینه، گوندوگان یا فودن را پرس میکردی. حتی نمیتوانستی به آنها نزدیک شوی، و همین حس ناتوانی آرامآرام آن شگفتی اولیه نسبت به فوتبال را از بین میبرد."

ویلهوفت-کینگ واقعگرا است و اشاره میکند که شاید مصدومیتها در این تصمیم او نقش داشته اما معتقد است که اشاره به آنها «پاسخی آسان» برای ماجرا است. از نگاه او، ریشه اصلی تصمیمش در نیاز به رشد ذهنی و جستوجوی رضایت عمیقتر نهفته بوده است؛ چیزی که بهرغم احتمال اینکه دیگران با دیدنش او را متکبر بدانند، حقیقتی صادقانه درباره مسیر زندگیاش است.
از نظر او، این تصمیم فقط واکنشی به زمان حال نبود، بلکه انتخابی حسابشده برای آیندهای بلندمدت به شمار میرفت. ویلهوفت-کینگ درباره چشمانداز خود در فوتبال حرفهای مثال روشنی ارائه میدهد: اگر او میتوانست در لیگ وان یا چمپیونشیپ بازی کند، درآمد خوبی به دست میآورد، اما پرسش مهم این بود که آیا واقعاً از چنین مسیری لذت میبرد یا نه. او پاسخ روشنی نداشت. حتی در بهترین شرایط، یک فوتبالیست حرفهای شاید تنها ۱۰ تا ۱۵ سال در اوج بازی کند؛ اما پس از آن چه اتفاقی میافتد؟ آیندهای محدود و نامطمئن در برابر چشمش قرار میگیرد.
دقیقاً همین پرسشها باعث شد او مسیر دانشگاه را امنتر، عمیقتر و پایدارتر ببیند. از نگاه او، ورود به آکسفورد نهفقط یک خروج از فوتبال، که یک ورود به زمینی تازه بود؛ زمینی که میتوانست برای سالهای طولانیتری امکان رشد، انتخاب و تحقق خود واقعیاش را فراهم کند. او امیدوار است با این تصمیم، پایهای بسازد که آیندهاش را به مسیری فراتر از محدودیتهای فوتبال حرفهای پیوند دهد.
در نهایت، انتخاب ویلهوفت-کینگ ترکیبی بود از نیاز ذهنی، جستوجوی هویت، نگاه به آینده و درک این واقعیت که مسیر حرفهای هر ورزشکار، حتی موفقترینها پایانی زودرس دارد. او تصمیم گرفت پایان زودرس را به آغاز یک راه تازه تبدیل کند.