
به گزارش ورزش سه، بادِ خشکِ سوزارن صحرای سودان از میان چادرها عبور میکرد، غبار را میچرخاند و صدای خندهی کودکانی که روی زمین خاکی دنبال توپ پلاستیکی میدویدند را با خود میبرد. خبرنگاری به اردوگاه آمده بود؛ اردوگاهی که نامش «برشلونة» یعنی بارسلونا است، اما هیچ پرچم آبیاناری در آن دیده نمیشود.
خبرنگار که برای بررسی وضعیت مردم آواره به کمپ آوارگان در سودان جنوبی آمده میکروفون را جلو میگیرد و میپرسد: "کدام تیم را تشویق میکنید؟"
پاسخ یکصداست، بیدرنگ، بیتردید: "رئال مادرید."
خبرنگار لبخند میزند و دوباره میپرسد: "همهتون رئال؟ هیچکس بارسا نیست؟ مسی چی؟"
و بازهم همان جواب میآید: "نه." نه بارسلونا، نه مسی. فقط رئال مادرید.

در میانهی جمع، پسرکی ایستاده که پیراهن پاریسنژرمن بر تن دارد. خبرنگار با تعجب نزدیک میشود: "پس تو چرا لباس پیاسجی پوشیدی؟"
پسرک مکثی میکند، نگاهش را پایین میاندازد، و آرام میگوید: "بهخاطر امباپه."
در چادرهای فراموششدهی دارفور، فوتبال هنوز نفس میکشد. نه با زمین چمن، نه با سکو و نورافکن؛ با پیراهنهای کهنه، توپهای ترکخورده و رؤیایی که هنوز خاموش نشده. آنجا که جنگ خانهها را ویران کرده، فوتبال تنها دیواریست که بین امید و واقعیت مانده است.

شاید آنها چیزی از سیستم پرس یا مالکیت توپ ندانند، اما وقتی نام رئال مادرید را میگویند، چشمانشان برق میزند؛ همان نوری که در سانتیاگو برنابئو روشن است. فوتبال برایشان نه تفریح، که تکهای از زندگیست. تکیهگاه کوچکی در جهانی که همهچیز را از آنها گرفته.
در اردوگاهی که به شوخی "برشلونة" نام دارد، فقط یک حقیقت زنده است: عشق به تیمی دور، به رؤیایی سفید در میانهی خاک و دود.