
به گزارش ورزش سه، زیر پوست یک رفاقت قدیمی، رود گولیت تصویری از دیهگو مارادونا ترسیم میکند که کمتر دیده شده؛ تصویری انسانی، تصویری از یک انسان فرسوده و در عین حال اسطورهای. پنج سال پس از مرگ نابهنگام مارادونا، گولیت در یک مستند ویژه روایت میکند که چگونه نابغه آرژانتینی در سکوت خودش فرو میریخت؛ درست همانقدر واقعی و تلخ که فوتبالش زیبا و ماندگار بود.
گولیت در این مستند درباره رفیقش مارادونا از روزهایی میگوید که فشار زندگی در ناپل، مارادونا را تا مرز خفگی برده بود. خانهای که همیشه زیر هجوم هواداران، خبرنگاران و فلاشها بود، حکم قفسی را داشت که حتی بزرگترین ستاره جهان هم نمیتوانست از آن فرار کند. در همان روزها بود که دیهگو تنها راه نفس کشیدن را پشت فرمان یک ماشین پیدا کرد؛ ساعتهایی که بیهیچ محافظ و مزاحمی بین ناپل و رم رانندگی میکرد و چند کیلومتر تنهایی برایش تبدیل به آغوشی از آرامش میشد. گولیت با حسرت میگوید: "هیچ عکاسی، هیچ هوادار جیغزنی دیگر نبود که آزارش بدهد، فقط چند ساعت تنها بودن… باور میکنید این برایش یک آرامش واقعی بود؟ این واقعا غمانگیز است."
او از فروپاشی آهسته دیهگو حرف میزند؛ از روزهایی که فرارهای کوچک دیگر کافی نبودند و وسوسهها، او را به سمت مسیرهای تاریکتر بردند. گولیت با صداقتی تلخ توضیح میدهد که چگونه فشار بیوقفه، مارادونا را به سوی اعتیادی کشاند که بخشی از زندگیاش را بلعید، هرچند نتوانست آتش فوتبالش را خاموش کند.

گولیت در روایتش از نبوغ مارادونا هم لحنی آمیخته با احترام مطلق دارد. میگوید اگر داورها آن روزها مثل امروز از بازیکنان محافظت میکردند، دیهگو حتی بالاتر میرفت. گولیت با صراحت اعتراف میکند که در روزی که خودش توپ طلا گرفت، در دلش میدانسته "مارادونا بهترین است."
گولیت آخرین ملاقاتش با دیهگو را هم مرور میکند؛ دیداری کوتاه، صمیمی و آغشته به غبار زمان. وقتی خبر مرگ اسطوره رسید، او تنها توانست به همان تصویر فکر کند؛ مردی خسته، محاصرهشده و در جستوجوی چند دقیقه آرامش.

پنج سال بعد از مرگ تلخ مارادونا، این روایت جاندار که توسط رود گولیت روایت شده یادآوری میکند که پشت جادوی ناب فوتبال، انسانی ایستاده بود که زیر وزن شهرت و انتظار دنیا آرامآرام فرو ریخت؛ نابغهای تکرارنشدنی که حتی رنجهایش هم در اندازههای یک اسطوره بود.