
به گزارش "ورزش سه"، پیش از دیدار لیورپول برابر پیاسوی آیندهوون، آرنه اشلوت اعلام کرده بود که «تقریباً سردرگم شده» است. جملهای که پرسشهای جذابی را پیش میکشد؛ بهویژه اینکه تیم لیورپول وقتی او کاملاً سردرگم شود، دقیقاً چه شکلی خواهد بود؟
احساس میشد شکست ۴-۱ خانگی، نهمین شکست لیورپول در ۱۲ بازی اخیر، یک قدم دیگر به سمت پایان باشد؛ یا دستکم تأییدی بر اینکه فصلِ این تیم اکنون وارد مرحله طنزِ تلخ شده است؛ دورانی که نهفقط اوضاع از کنترل خارج شده، بلکه بهنظر میرسد اتفاقات بهصورت علنی تلاشهای شما برای جبران را به تمسخر میگیرند.
ویرژیل فندایک فراخوان داده بود که تیم باید در برابر پیاسوی «به اصول اولیه برگردد»؛ ساده بازی کند و همهچیز را به شکل پایهای انجام دهد. نتیجه؟ پنج دقیقه از بازی نگذشته، یک خطای هند عجیب و غریب و سپس اعتراض بیمعنی و طلبکارانه به داور برای پنالتی واضحی که داده بود.
او همیشه شاخص سلامت تیم بوده است. «فندایکِ کمتر، تیم بهتر»؛ ایدهآل این است که او اصلاً درگیر نشود، فقط در نقش یک ناظر آرام در عقب زمین باشد. اما اینبار از هر جهت بههم ریخته بود: برای یک تکل ضعیف کارت گرفت، و برای گل سوم پیاسوی مانند یک ربات خراب دور خود میچرخید. حتی آگهی تلویزیونیِ شاد و بیخیال او برای یک اپلیکیشن رزرو تعطیلات در بین دو نیمه هم کاملاً خارج از فضا بهنظر میرسید.
اما با وجود همه اینها، «سردرگمی» همچنان واژه درستی برای توصیف وضعیت نیست، چون لیورپول در حال حاضر دقیقاً قابل پیشبینی است؛ در هر بازی تحتفشار قرار میگیرد و از رقبا عقب میافتد.
گلهای دوم و سوم چنان آشنا و تکراری رخ دادند که دیگر بیانصافی است اگر بگوییم آرسنال روی الگوهای قابل پیشبینی تکیه میکند. پس این چه بود؟ یک نسخه تکراری، یک حرکتِ از پیش دیدهشده؛ صلاح در تلاش برای گرفتن توپ، و سپس عبور آسان و بیتفاوت بازیکن حریف که گویی فقط حواسش بوده به یک مخروط ایمنی در پیادهرو برخورد نکند، و سپس پاسِ سادهای که کوهایب دریوش را در بهترین موقعیت گل قرار داد.

آیا این واقعاً گیجکننده بود؟ نه. بیشتر شبیه دژاوو بود؛ پیامد مستقیم اینکه حاضر نیستی ستارهای که در دفاع شرکت نمیکند را بیرون بگذاری. نمونه دیگری از علت و معلول در سمت راست زمین، جایی که بازی کردن پشت سر صلاح به یک شکنجه هفتگی برای هر بازیکنی تبدیل شده که بدشانسی آورده و باید آن پست را پر کند.
گل سوم نیز تکرار صحنهای بود که در آن ابراهیم کوناته تلاش میکرد بچرخد و تعقیب کند، آنهم در یکی از همان روزهایی که انگار پاهایش را برعکس بسته است. بازیکنی که فرم، اعتمادبهنفس و توان جسمیاش را از دست داده اما مجبور است بازی کند، چون در یک تابستان با خرج کردنهای پرزرقوبرق باشگاه نتوانست به اندازه کافی مدافع وسط بخرد. بهنظر میرسد رئال مادرید خیلی تلویزیون نگاه نمیکند.
تشخیص اینکه چه شده کار سختی نیست. موفقیت لیورپول تحت هدایت یورگن کلوپ بر پایه «پرس و سرعت بازی» بنا شده بود؛ اینکه همیشه تیمی پرانرژیتر باشد. حالا آنها همیشه تیمی کمانرژیتر هستند. سؤالهای واقعی ایناند که این وضعیت از کجا آمده و آیا اصلاحشدنی است؟ پرسشهایی که تعیین میکنند آیا ادامهدادن با مربی قهرمان فصل قبل اصلاً منطقی هست یا نه؛ مربیای که اکنون در سقوطی حیرتانگیز گرفتار شده است.
فروختن جرل کوانسا که همین هفته ارلینگ هالند را مهار کرده بود و خرج رکوردشکن برای یک مهاجم که واقعاً به او نیاز نداشتید؟ خب، نتیجهاش همین است.

بازیکنان جدید زیادی آمدهاند؛ بیش از حد. این موضوع روح جمعی تیم را رقیق کرده است. و البته نقش سرمربی نیز در همینجا تعریف میشود: وظیفه اوست که «فرهنگ» را حفظ کند.
اکنون این تیم اگرچه غیرقابلبرگشت نیست، اما نیازمند یک «بازنشانی جدی» است. هیچ روش مشخصی وجود ندارد، هیچ تیم واقعیای در میدان نیست؛ فقط یک هیولای وصلهپینهشده فرانکشتاینی.
لیورپول اشلوت تیمی است که بازی مقابلش برای حریف لذتبخش شده. به نظر میرسد ممکن است همه بازیهایشان را ببازند. آیا او واقعاً میتواند این بیماری را درمان کند؟ بیماریای که خودش ظاهراً اصلاً متوجهش نشده بوده؟ که هنوز هم منبع همان سردرگمی است؟ در این تیم استعداد کافی برای ساختن هر نوع تیمی وجود دارد؛ و شاید همین بخشی از مشکل باشد. و این بازی برابر آیندهوون ویژگیهایی از «نقطه بدون بازگشت» را نشان میداد.